سرکار رفتن من و بی تفاوتی تو و خیال راحت من
سلام مامانم آراد قشنگم بالاخره روز موعود فرا رسید و من رفتم سرکار و تو پیش مامان زهره موندی. توی راه خیلی سعی میکردم گریه نکنم و تا چشمام پر از اشک میشد سریع پاک میکردم.اون روز بابایی منو رسوند سر کار و بعدش هم اخبار لحظه ای از مامان زهره میگرفتم.ساعت 7 صبح بیدار شده بودی و تا از اتاق میای بیرون سرک میکشی اینور و اونور و توی آشپزخونه بعد هم از تو بغل مامان زهره تکون نمیخوری زرده تخم مرغتو کامل میخوری مامانی هم واستون آهنگ موتزارت میذاره و نهایت بعد از کلی بازی تا ساعت 11.30 تو بغل مامان میخوابی ظهر که من رسیدم انتظار داشتم بپری بغلم و صورتمو بخوری و ...ولی در کمال تعجب دیدم حاضر نبودی بغلم بیای حتی بغلت که کردم گریه افتادی که بری بغ...
نویسنده :
مامانت
8:39