براي ثبت بهترين لحظه هاي با تو بودن

تو بهترین من تو نازنین من تو نفس من یک سالت شد

  سلام نفس مامان سلام زندگی من....این روزا مثه فرفره چاردست و پا میری و میای و تقریبا همه رو از پا در میاری..خونه خودمون که آویزون میز تلویزیون و کشوهایی میای توی آشپزخونه از زیر میز و صنذلی ها میری و میای و آویزون کابینتا میشی و چشمت تا میافته به ماشین لباسشویی به ما نشونش میدی و فرار میکنی کاش میدونستی این روزا چقدر برای ما شیرینه..کارات ...اداهات...محبتات که با ناز کزدن و بوسیدن نشون میدی...و خنده هات...خدایا یعنی از این خوشبختی بالاتر هم هست. شبا که میخوابی میام کنارت و نفساتو بو میکشم...صورت ماهتو آروم میبوسم و خوشبختی و آرامش رو نفس میکشم .تو ماه منی تو عزیز منی...طاقت یه لحظه دوری و نارحتیتو ندارم از کارای بامزه ات بگم ب...
8 اسفند 1394

سفر به کیش

سلام پسر گلم  امروز تو گل من یازده ماهت کامل میشه و میری توی دوازده ماه یه کم از کارای جدیدت مینویسم و بعد هم از سفر کیشت عکس میذارم خوب جونم برات بگه اینقدرررررر خوشمزه و خوردنی شدییییی که هرچی بگم کم گفتم.جدیدا چراغ و گوش و مو رو نشون میدی و بلافاصله هم برای خودت دست میزنی.تازه خیلی وقتا هنوز نشون نداده زود برای خودت دست میزنی دیگه اینکه قشنگگگ میدونی از هرکی چی باید بخوای تا بغل مامان و بابام میری انگشت اشاره ات میره بالا و دنبال پنجره و تراس میگردی یعنی منو ببرین پشت پنجره بیرون رو ببینم و با بابایی هم بابا بازی میکنی سرت رو میذاری رو قفسه سینه اش و آماده حرکت میشی از منم که فقط ....همونو میخوای و خنده دار آویزون میشی...
10 بهمن 1394

مهد مامان زهره

سلام پسر گلم دیروز ناهار خونه مامان اینا بودیم و تو ماشالله برای خودت از این اتاق به اون اتاق و توی آشپزخونه تند و تند میرفتی و میومدی و خوب خداروشکر مثه خونه من خونه مامان اینا خطرناک نیس خلاصه تصمیم گرفتیم امروز بیاریمت پیش مامان اینا و برای اینکه از خواب پانشی لای پتو بپیچیمت جالبه که تا برت داشتم شروع کردی به پوف کردن و خندیدن و تا خود خونه مامان زهره خندیدی و نگاه دوروبر کردی ..ای جیگر مامان با اون لبا و چشا کلی سخت بود گذاشتنت ولی همین که میبینم اونجا خوشحالی و میخندی واسم کافیه امیدوارم امروز راحت بخوابی و دنبال مامانت نگردی ای قربون شکل ماهت بشم دردونه من
19 دی 1394

آراد من ده ماهه شد

پسر من دیگه رفتی توی یازده ماهگی دیگه مرد شدی واسه خودت... میدونی چقدر روزامونو قشنگ و قشنگ تر میکنی وقتی با دستای کوچولوت دست میزنی و انگشت معروف اشاره رو به سمت هرچیز میبری اینقدر حواست به همه چی هست که آدم کیف میکنه.وقتی چیز جدیدی رو میبینی اول با انگشت اشاره میری سمتش بعد که مطمئن شدی باهاش بازی میکنی وقتی چیز جالبی توجهتو جلب میکنه اول خوب از دور نگاش میکنی و خوب بررسی میکنی ببینی ارزش داره بری سمتش یا نه اگه ارزششو داشت تو یه حرکت سریع و بامزه سینه خیز میری سمتش اینقدر این کارو بامزه انجام میدی که محاله کسی ببینه و نخنده و کیف نکنه دلم میخواد حس و حال تک تک این روزهامو این شیرین کاریاتو ضبط کنم.کاش میشد به جای عکس و...
12 دی 1394

سینه خیز رفتن آراد

سلام گل مامان خوب دیگه سه روزه که به صورت خیلی بامزه ای سینه خیز میری و هرکی میبینه این مدل رفتنتو کلی کیف میکنه مثلا لول هدفتو تعیین میکنی بعد هم چشماتو گرد میکنی و به سمت ههدف میری با سرعت هرچه تمام تر!حالا جالبیش اینجاست که وسط راه اگه خسته شدی یه هو روی یه دست تکیه میدی و برمیگردی دوروبرو نگاه کردن این حرکتت عالیییییه مخصوصا که بادی هم به غبغب کوچولوت میندازی و من روده بر میشم از خنده از این کار شیرینت جدیدا شب ها خیلی بهم وابسته شدی و بیشتر اوقات در حال غلت زدنی و بعد خودت گریه میافتی  چرا آخه مامان نمیدونم چکار کنم از شدت این وابستگی کم کنم.آخه اینجوری نمیتونی تا هروقت بخوای بخوابی و صبح ها اکثرا از هفت صبح بیداری ...
5 دی 1394

اولین یلدا

خوب دیگه دیشب اولین یلدات رو کنار مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه و عمو و دایی سپری کردی و حسابی وروجک شده بودی قشنگ مامان پارسال همچین موقعی تو شکمم داشتی وول میخوردی یادته؟ یادته منم دیابت گرفته بودم همین موقع ها بود چقدر غصه دار بودم؟ کی فکرشو میکرد سال دیگه همه این غصه ها یادم بره یه جوجه خوشگل یه پسرماه داشته باشم دیروز نزدیک اداره برات چند تا عروسک کوکی گرفتم کلی خندیدی و خوشت اومد کم کم داری تلاش میکنی که چهاردست و پا هم بری تنبل خان من از هم سن و سالات عقب افتادیا فکر کنم به مامان بابات رفتی باورم نمیشه دو ماه و ده روز دیگه تولدته وای یعنی داره یک سالت میشه مامانم؟یعنی قراره تاتی تاتی کنی؟ یعنی قراره شروع کنی به حرف زد...
1 دی 1394

داشتن تو یعنی خود خود خوشبختی

نفس مامان داشتن تو یعنی هر چی بغلت کنی و ببوسی و فشارت بدی تو صدات در نمیاد ، فقط لپاتو یه هو باد میکنی و میگی بووووو  خوشبختی یعنی شب پشتتو میکنی به من و من میچسبم بهت و گوشه گردنتو میخورم تو هم یه نیمچه لبخند میزنی و باز خودتو شل میگیری تا من ادامه بدم و بعد همین جوری بازی بازی میخوابی   نفس مامان هر روز و هرثانیه شیرین تر و خوردنی تر میشی دیگه هرجا میریم امکان نداره خانمی تورو فشار نده یا باهات حرف نزنه تو هم که وروجک بدت نمیاد هرکی بوست میکنه دنبالش میکنی و بهش خیره میشی وای که چقدر خوردنی شدی  جدیدا مامان زهره دست دستی یادت داده با کلی ذوق و شوق دستاتو میاری بالا که بزنی به هم ولی نمیتونی ولی همین ذوق...
22 آذر 1394