بدون عنوان
سلام عشق مامان...طبق معمول رو دست مامان خواب رفتي و من اومدم اينجا برات بنويسم.ماشالله هرروز خوردني تر و خوشمزه تر ميشي من و بابايي كه اصلا رعايت پوست لطيفت رو نميكنيم و ساعتي شونصد بار ميبوسيمت عزيزم
ديروز بابا يه هو پيشنهاد داد واسه عيد فطر هفته ديگه بريم شيراز و مامان اينارو كلي خوشحال كنيم همه براي ديدنت لحظه شماري ميكنن
ديشب خونه مامان بزرگ اينا بوديم بابابزرگ تا ميومد جلو باهات صحبت كنه دماغشونو ميگرفتي و ميكشيدي نميدونم اين چه كاريه مامان زشته آخه
به شدت اين روزا دست ميخوري و اصلا هم خسته نميشي جالبه بعضي وقتا سينه منو از دهانت در مياري و دستتو ميخوري اينجوريه مامان؟
جديدا واسه خوابت بهانه ميگيري و اگه تو ماشين نباشيم زير سينه نميخوابي منم بايد برم دم تراس تا شما صداي خيابون رو بشنوي و بالا و پايين شم تا بخوابي كم كم و بعدش آخ امان از درد زانو و كتف و كمر و ...الهي قربونت برم با همه اين تعريفا پسر خوبي هستي من و بابايي كه عاشقتيم مامان عاااااااشق
همش بوت ميكنم و ميبوسمت نميخوام بعدا حسرت اين روزا رو بخورم عزيزم